Thursday, April 29, 2010

باران دی‌شب همه چیز را شُست
من هم
میان آب جوی‌ها
به دریا پیوستم

اسم‌ت برای تمامی ماهی‌ها
آشنا بود...
میان این همه "تو"
من تنها "من"ام

Friday, April 23, 2010

تو


یک وقتی فکر می کردم زندگی یعنی من
من یعنی زندگی
ولی حالا که بزرگ شده ام
تازه می فهمم زندگی یعنی تو
زندگی یعنی مطلقاً تو
چرا که این تویی که افسار مرا به دست گرفته ای و می رانی و می تازی و گاهی پرتم می کنی!
حالا هر چقدر هم از طرف من اصرار/ اصرار
که من خودم هستم و بس
من برای خودم کافی ام
من/ من/ من
اما حقیقت این است
تو/ تو/ تو

Thursday, April 15, 2010

بانوی سیاه پوشی که منم ..


یاد بگیر همیشه در نگاه ِ دیگران عزادار باشی.
همه کس طاقت ِ همه چیز را ندارند!

Sunday, April 11, 2010

یک نامه‌ی بلند

پس خبر خوب کجاست؟
این روزها
صدای همه
عین پرهای کلاغ
سیاه است